سکنا گرفتم مثل این مردم به ایرانت
اما هم اکنون ساکنم شهر چنارانت
از مستی چشمت شبیه این غزل منگم
گاهی به مشهد میروم گاهی به شمرانت
حال مرا جز تو کسی دیگر نمیفهمد
فالم دوباره رفته توی عمق فنجانت
بامن مگو آقا کجا بودی مگو منکه
تا نصف شب خوابیده بودم در گلستانت
هر آنچه میخواهی بگو با آن لب قندت
امشب به گوشم گفته ام باشد به فرمانت
من خواهشم این است امشب شادمان باشی
گوهر نپاشی بر زمین از چشم غلطانت
لختی بخند وغصه را از سینه بیرون کن
جانم فدای آن نی وآن دود قلیانت