بسکه خوردم یک شب از قند فریمان لبت
این دل من شد اسیر بند زندان لبت
شهر من سالارها هم از تو فرمان میبرند
کرده شهری را خدایم تحت فرمان لبت
یک شب آرامش گرفتم تا سحر پهلوی تو
سیب خوشبو چیدم از با غ خراسان لبت
مهربانی میکنی از بس که با مردم خدا
صدهزاران مثل من را کرده قربان لبت
خوب من بانام عشقت کارو بارم سکه شد
لاله دارم میفروشم در خیابان لبت
واقعا یک شب اگر مهمان قلبم میشدی
شام من خوشمزه میشد با نمکدان لبت
مرگ من چون مردن دیوانه گان سخت است چون
با جنون باید بمیرم روز پایان لبت